نیشکر آن روز دل ز بند بر آرد


کو چو لبت پسته ای به قند بر آرد

صید چو آن زلف چون کمند ببیند


پیش رود، سر به آن کمند برآرد

بر چمن و سبزه آفتی مرسادش


باغ، که سروی چنین بلند بر آرد

پیش من آن خاک پر ز لعل، که روزی


گرد خود از نعل آن سمند بر آرد

سینه سپند تو گشت و آتش سودا


تا به کجا بوی این سپند بر آرد؟

بر دل ریشم، شبی که دیده بگرید


خط تو آن را به ریشخند بر آرد

جان مرا چون محبت تو پسندید


گر ندهم، سر به ناپسند برآرد

بیخ که دست غمت به سینه فرو برد


از دل من شاخ پر گزند بر آرد

اوحدی از بند هر دو کون برآید


گر دل او را لبت ز بند برآرد